نه آقا هنوز نه هنوز نه،هنوزم برام اين وبلاگا مجلس عزاي امام حسينه.شما عزاداري ميكني لااقل خجالت نميكشي پيش يه نفر.منم كاري از دستم بربياد كوتاهي نخواهم كرد.اقا ميدوني مادرم نذر كرده بود اگر بدنيا بيام شبه شام غريبان پابرهنه چند قدم پشت دسته عزاداري امام حسين راه بره.كوچيك كه بودم.. نميفهميدم چرا ولي منم همونكارو ميكردم.قشنگ دربدريو احساس ميكردم.كوچيك بودم قدم از همه كوتاه تر بود تو جمعيت ،يه حال خاصي داشت انگار زمين از زير پام فرار ميكرد.
من موندم چطور زمين با ظلم به يه بچه كوچيك همونجا از هم متلاشي نشد!من موندم اون همه غيرت چطور در خودش شكست و بچهاش آواره شدن.همش از مهربونيش بود.مگه غير از اينه؟عينه يه پدر مهربان برا امتش.به وقتش حاضره همه چيشو فدا كنه.آه كه چه نمك نشناس ميشه آدم.و چقدر منافع خودشو تو اين بازيچه دنيا عزيز ميبينه.
جان همه عالم فداي يك لحظه محبتش.